شوق حرم

ساخت وبلاگ
شب جمعه قرارمان این بود

که بیایی حرم غزلخوانان

زیر گلدسته های بارانی

بنشینی بگویی از باران

شب جمعه چه شرم شیرینی

در کلاف نگاهمان افتاد

تو به من زل زدی و من اما

روحم از غصه داشت جان می داد

یک شب سرد سرد دیماهی

یخ زده تار و پود افکارم

تو رسیدی به صحن آزادی

من رسیدم به شوق دلدارم

توی صحن حرم چه غوغایی

عشق آتش به جانمان آری

بس دعا بر لب و زبان خاموش

بوی گل از دهانمان آری

زائر دل شکسته ای بودی

عاشقی دل شکسته تر بودم

مثل خر توی گل فر رفتم

من که دردانه ی پدر بودم

آمدی تا بگویی از عشقی

که همین جا دچارمان کرده

نیمه شب بود و مرد راننده

با سماجت سوارمان کرده

و به سمت کجا نمی دانم

تاکسی آشنای دربستی

اینکه دنیا چکار خواهد کرد

با دو تا عاشق دهه شصتی

گرم دلشوره و نصیحت بود

پیرمرد شریف راننده

اشک تو روی گونه ام غلتید

اشک تو گوهری است تابنده

چند سالی گذشته زان شب ها

من، حرم، شور و شوق و سرمستی

شاید امشب بیاید از دیروز

تاکسی آشنای دربستی

                     بیرجند 96/2/6

عاشقا نه های غزل...
ما را در سایت عاشقا نه های غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zaynali1349o بازدید : 181 تاريخ : جمعه 19 خرداد 1396 ساعت: 14:23