مثنوی درد

ساخت وبلاگ

وقتی سیاست می شود خاله زنک بازی

رقاصه ی لندن شود آن شیخ شیرازی

ناشیخ ما افتاده درفکر دگردیسی

تفسیر قرآن می کند با لحن بی بی سی

با گرگها می رقصد این چوپان وا داده

ابلیس را زیر عبای خویش جا داده

بر شانه دارد می کشد بار معاصی را

دامن زده در شهرمن شیعه هراسی را

با ذبح شرعی پیش پای انگلیسی ها

آتش زده دین را برای انگلیسی ها

جاسوسها آب از سراب کینه می نوشند

جاسوسها گاهی لباس دوست می پوشند

جاسوسها گاهی فراز منبر نورند

جاسوسها توی لباس فتنه مستورند

عمامه ها معیار دین داری نمی باشد

در هر سری شور سبکباری نمی باشد

تا بوده ،بوده دین ستیزی ،دین فروشی ها

تا بوده بوده دین ستیزی و خموشی ها

تا بوده بوده اهل ایمان توی لاک خود

تا بوده هرکس در پی راه و ملاک خود

 وقتی عبادت می شود یک چیز احساسی

لندن نشینی می شود عین دموکراسی

با دشمن ما سخت مشغول براندازی

یک مشت اوباشند درگیر سند سازی

پشت تریبونها خروش و لعنت و دعوا

پشت تریبون ها دروغ و تهمت و حاشا

ما غالبا محصور اما و اگر هستیم

ما اهل ذوقیم و خداوند هنر هستیم

از زخمهاشان در دلم خون جگر می ریخت

هی از دم شمشیرشان سر پشت سر می ریخت

تا پر فرو کرده است تیر دین فروشی را

در سینه ام آتش زده قفل خموشی را

فریاد کردم تا کسی همزاد من باشد

فریاد کردم تا کسی فریاد من باشد

 ر قاصه ها در شهر آواز جنون خواندند

در لاذقیه نخلهامان سرنگون خواندند

از کربلای پنج تا اندوه بنغازی

روشن ترین مفهوم فردای سرافرازی

دارد سحر نزدیک میگردد نمی بینی

روشن شب تاریک میگردد نمی بینی

ما در خروش نسلهامان موج و طوفانیم

ما جوی های مرده را رودی خروشانیم

آخر به منزل می رسد باری که بر شانه است

بگذار نا اهلان بفرمایند افسانه است

غم از سراب سینه ی من دور خواهد شد

آن کورسوی خفته روزی نور خواهد شد

                                بیرجند 96/4/12

عاشقا نه های غزل...
ما را در سایت عاشقا نه های غزل دنبال می کنید

برچسب : مثنوی,درد, نویسنده : zaynali1349o بازدید : 186 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:53