غزل اندوه

ساخت وبلاگ
 باید پدر باشی بفهمی درد من را

وان ماجرای کوچه و بغض حسن را

با بغض های دخترت آتش بگیری

لب بر نیاری داغهای دلشکن را

آن زخمهای سینه و پهلو و بازو

یا ماجرای مسجد و دست و رسن را

تنها برایت مانده باشد جا نمازی

در خود بریزی بغض بی زهرا شدن را

یک عمر چشمانت به در باشد که شاید

باید بفهمی انتظار آمدن را

هری بریزد هی دلت هر روز  و هرسال

تا بشنوی حتی صدای در زدن را

کوچه ، حسن ، اندوه بی پایان سیلی

باید پدر باشی بفهمی درد من را

                         بیرجند 96/11/21

 

عاشقا نه های غزل...
ما را در سایت عاشقا نه های غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zaynali1349o بازدید : 180 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 18:40