غزل عاشورایی

ساخت وبلاگ

برطاق عرش ولوله ای پا گرفته است

گویا سه ساله روضه ی بابا گرفته است

یک راز سر به مهر شبیه غمی بزرگ

در چشمهای روشن او جا گرفته است

در کار کائنات در افتاده اتشی

کین گونه خون به چهره ی دنیا گرفته است

دنیا دچار غربت و اندوه می شود

من فکر می کنم دل زهرا گرفته است

چادر بیاورید و به سر معجر افکنید

وقتی که شهر رنگ تماشا گرفته است

بر دستهای گرم پدر مانده کودکی

کار حسین و حرمله بالا گرفته است

از تشنگان اهل حرم روز واقعه

حتی دل شکسته ی دریا گرفته است

                                   نهم محرم 98

عاشقا نه های غزل...
ما را در سایت عاشقا نه های غزل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zaynali1349o بازدید : 169 تاريخ : يکشنبه 3 آذر 1398 ساعت: 5:26